نویسندگان: دکتر هنری کلاود
دکتر جان تاون سند
مترجم: دکتر مینا اخباری آزاد

 

بر اساس تجربه و آنچه از مخاطبان و خوانندگان خود دریافته‌ایم، موضوعی برای ما آشکار شد. بزرگسالانی که هنوز از مشکل حفظ حد و مرزها رنج می‌بردند در واقع نتوانسته بودند به عنوان فردی بزرگسال این مشکلات را حل کنند. آنها همان الگوهای غیرمتعارفی را که در سالهای آغازین زندگی خود آموخته بودند، در دوره‌ی بزرگسالی دنبال کردند؛ یعنی در دورانی که عواقب بیشتری برای آنها دربرداشت. آنها در دوران نوجوانی با این محدودیتها روبه رو بودند:
* هنگام «نه» گفتن به خواسته‌های آزاردهنده‌ی دیگران ناتوان بودند، همچنین در مقابله با رفتار آزاردهنده‌ی دیگران نمی‌توانستند عکس العمل مناسبی داشته باشند.
* در «نه» گفتن به تمایلات مخرب درونی خود ناتوان بودند و نمی‌توانستند پاسخ منفی دیگران را تحمل کنند و یا به محدودیتهای وضع شده از سوی آنان احترام بگذارند.
* آنان در راه تحقق اهداف و رسیدن به خشنودی هیچ مانعی را تحمل نمی‌کردند.
* به سمت انسانهای بی‌مسئولیت و یا آزاردهنده جذب می‌شدند و سعی می‌کردند نظر آنها را به خود جلب کنند.
* در برابر زندگی دیگران بیش از حد احساس مسئولیت می‌کردند.
* این افراد، برای آنکه به راحتی آلتِ دست قرار گیرند و یا در اصطلاح به بازی گرفته شوند، زمینه‌ی مناسبی داشتند.
* در برابر تمایل درونی خود در برقراری رابطه‌ی دوستانه با دیگران و حفظ صمیمیت، با خود در جدال بودند.
* این افراد، در صداقت داشتن با نزدیکان خود، ناتوان بودند.
* این افراد، در رویارویی با دیگران و مقابله با تضادهای موجود ناتوان بودند.
* به جای اینکه زندگی هدفمندی داشته باشند و همواره نسبت به خویشتن خود کنترل داشته باشند، زندگی را به عنوان یک قربانی تجربه می‌کردند.
* دچار انواع اعتیادها و وسواسهای گوناگون بودند.
* در به انجام رساندن یک کار دچار اختلال (بی نظمی) و عدم توانایی بودند.
به این ترتیب تفکر درباره‌ی روشهای پیشگیری را آغاز کردیم. البته ما شیفته‌ی کمک کردن به بزرگسالانی هستیم که سالها با مشکلات محدودیتی دست و پنجه نرم کرده‌اند، اما در عین حال قصد داریم به کودکان نیز کمک کنیم تا از تجربه‌هایی دور بمانند که بسیاری از ما مجبور بودیم با آن تجربه‌ها روبه رو شویم و در نتیجه از شکست‌های محدودیتی پیشگیری کنیم. دستیابی به این درک، ما را بر آن داشت که این کتاب را درباره‌ی مرزهای تربیتی کودکان به نگارش درآوریم. بیشتر بزرگسالانی که ما با آنها روبه رو شده بودیم، والدین خیرخواهی بودند، اما در بسیاری از مواقع این والدین، در زمینه‌ی نحوه‌ی اِعمال مرزهای تربیتی برای فرزندانشان هیچ راهنمایی نداشتند؛ از این رو بر حسب وظیفه، همان محدودیتهای تربیتی‌ای را به کار می‌بستند که در مورد خودشان اِعمال شده بود. اگر بسیاری از والدین می‌دانستند که چگونه می‌توانند با اِعمال محدودیتهای مثبت، فرزندشان را پرورش دهند، از بروز رنجهای بسیاری پیشگیری می‌شد. امیدواریم این کتاب به شما کمک کند تا شخصیت فرزندان خود را به نحوی شکل دهید که بتوانند مانع بروز بسیاری از مشکلاتی شوند که در بزرگسالی با آن درگیر خواهند شد.
والدینی که خودشان رنج کشیده بودند و نمی‌خواستند فرزندانشان با همان رنجها درگیر شوند، خواهان مطالعه‌ی این کتاب بودند. اگر انسان در دوران کودکی امتیازی را از دست بدهد به مراتب بهتر از این است که در بزرگسالی شکستی را تجربه کند. برای مثال اگر فرد در ازدواج خود شکست بخورد یا اینکه شغلش را از دست بدهد، به مراتب برایش سخت تر خواهد بود. علاوه بر آن، بزرگسالان تشخیص داده اند که توجه به حد و مرزها کلید اثربخشی هر نوع رابطه‌ای است، و می‌خواهند بدانند که چگونه می‌توانند اصول محدودیتهای تربیتی را در مورد فرزندان خود اِعمال کنند. سؤالهای آنها به سه بخش اصلی تقسیم می‌شوند:
* چگونه مرزهای تربیتی را به فرزندانم آموزش دهم؟
* چگونه مرزهای تربیتی مورد نظر خود را با روشی مناسب در مورد فرزندانم به اجرا درآورم؟
* چگونه می‌توانم اطمینان پیدا کنم که فرزندانم با مشکلاتی که به مرزهای تربیتی مربوط است و من با آنها روبه رو بودم، مواجه نخواهند شد.
ما قصد داریم به شما کمک کنیم تا به این سؤالات پاسخ دهید و به فرزندان خود کمک کنید تا بتوانند شخصیت خود را در جهتی پرورش دهند که آنها را به سوی زندگی‌ای که استحقاقش را دارند و خداوند برایشان مقرر داشته است، هدایت کند.
مرز تربیتی یک «خط جداکننده» است که ویژگی یک شخص را تعریف می‌کند. این خط مشخص می‌کند که محدوده‌ی یک فرد کجا پایان می‌یابد و محدوده‌ی شخص دیگر از کجا آغاز می‌شود. اگر ما بدانیم که مرزهای شخص تا کجا ادامه پیدا کرده است، می‌دانیم که انتظار ما از او به عنوان یک مرد یا یک زن در کنترل خودش چیست. ما می‌توانیم در قبال احساسات، رفتارها و نگرشها خود را ملزم به پذیرش مسئولیتهایی کنیم. برای مثال همگی ما زوجهایی را دیده ایم که بر سر موضوع «چه کسی مقصر است؟» مشاجره می‌کنند، و هیچ یک حاضر نیستند مسئولیت رفتار خود را بپذیرند. ما می‌توانیم هنگام برقراری ارتباط با یک شخص، آنچه را که از یکدیگر انتظار داریم مشخص کنیم، و سپس می‌توانیم یکدیگر را ملزم کنیم که مسئولیت مربوط به خود را بپذیریم. زمانی که هر یک از ما وظیفه خود را در مورد آن بخشی که به روابط ما مربوط می‌شود انجام دهیم این رابطه شکل می‌گیرد و همگی به اهداف مورد نظر دست می‌یابیم.
این مورد درباره‌ی کودک هم صدق می‌کند، کودک نیاز دارد بداند محدوده اش از کجا آغاز می‌شود و لازم است بداند مسئولیت چه چیزی را باید بپذیرد، و اینکه مسئولیت پذیرش چه چیزی با او نیست. اگر او بداند دنیا نیاز دارد او مسئولیت فردی خود و زندگی اش را بپذیرد، پس می‌تواند یاد بگیرد از آن الزامات تبعیت کند و در آینده زندگی خوبی داشته باشد.
اما اگر او در فضای ارتباطی‌ای رشد کند که در مورد مرزهای خودش (آنچه او در برابر آن مسئولیت دارد) و مرزهای دیگران (آنچه دیگران در برابرش مسئولیت دارند) سردرگم شود، در نتیجه در زمینه‌ی کنترل خودش (خودکنترلی) پیشرفتی نمی‌کند. خود کنترلی او را قادر می‌کند تا در مسیر زندگی با موفقیت گام بردارد. در این صورت او با مرزهای درهم پیچیده‌ای رشد خواهد کرد که در نهایت او را به سوی مسیری نادرست هدایت می‌کنند و در نتیجه سعی می‌کند دیگران را تحت کنترل قرار دهد و توانایی کنترل خودش را از دست می‌دهد. در حقیقت، اگر بخواهیم توصیف دقیقی از شخصیت کودکان ارائه دهیم، می‌توانیم بگوییم آنها انسانهای کوچکی هستند که توانایی کنترل خویش را ندارند و تلاش می‌کنند همه‌ی اطرافیان خود را کنترل کنند. آنها نمی‌خواهند خودشان را کنترل کنند تا با خواسته‌های مادر و پدرشان سازگار شوند، بلکه می‌خواهند مادر و پدرشان خواسته‌های خود را تغییر دهند!
از این رو متوجه می‌شوید که چرا وظیفه‌ی شما به عنوان والدین در پرورش فرزند تا این حد مشکل است. کودکان به طور ذاتی از محدودیتهای درونی بی‌بهره اند. آنها مرزها را از روابط با اطرافیان و نظم محیط فرا می‌گیرند و درونی سازی می‌کنند. والدین ناچارند برای آنکه کودکان یاد بگیرند چه کسی هستند و چه مسئولیتی بر عهده دارند، مرزهای تربیتی مشخصی را برایشان در نظر بگیرند و روشهایی را برای اجرای این مرزها در نظر بگیرند تا کودکان بتوانند خود نیز این محدودیتها را فرا گیرند. با مشخص شدن حد و مرزها، این چند ویژگی در کودک پرورش پیدا می‌کند:
* درک روشنی از هویت خود پیدا می‌کند؛
* متوجه مسئولیتی که به عهده دارد، می‌شود؛
* توانایی انتخاب پیدا می‌کند؛
* به این تشخیص می‌رسد که اگر انتخاب خوبی داشته باشد، همه‌ی کارها خوب پیش می‌رود، و اگر انتخاب نادرستی داشته باشد، رنج خواهد کشید؛
* امکان دستیابی به عشق حقیقی بر مبنای آزادی را پیدا می‌کند.
ماهیت اصلی مرزهای تربیتی بر مبنای خودکنترلی، مسئولیت پذیری، آزادی و عشق استوار است. این موارد شالوده‌ی زندگی معنوی به شمار می‌آیند و چه روشی بهتر از پرورش فرزند بر مبنای عشق و اطاعت از خداوند نتیجه می‌دهد؟ اما سؤال این است: وقوع چنین امری چگونه امکان پذیر است؟
منبع مقاله :
دکترکلاود، هنری؛ دکترتاون سند، جان؛ (1391)، کودک و حد و مرزهایش، مترجم: دکتر مینا اخباری آزاد، تهران: انتشارات صابرین، چاپ دوم.